۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

اسلک لاینینگ در کنار چشمه روستای حک (Slacklining in hack village)


اولین تجربه من در دنیای اسلک لاینینگ (Slacklining)


ساعت 8 شب جلوی میز کامپیوتر نشسته ام و دارم به کارای همیشگیم میرسم . در همین حال موبایلم صداش در میاد که بدو بدو اس ام اس داری.
کیه؟
امیر
چی گفته؟
میگه فردا ساعت 7 صبح دروازه تهران باش.

فردا:

ساعت 6، آلارم موبایلم به صدا در میاد
منم میکوبم تو سرش، اونم قطع میشه
15 دقیقه بعد یادم میفته باید بیدار میشدم
ازجام پا میشم وسریع حاضر میشم
با 5 دقیقه تاخیر میرسم سر قرار


در راه:

بالاخره بعد از کلی نظر، تصمیم میگیریم بریم چشمه روستای حک
میرسیم اونجا و میگردیم دنبال یه سنگی که بشه ازش بالا رفت اما چیز خوبی گیرمون نمیاد.

میریم سراغ رود کوچیکی که از چشمه سرازیر میشه و تصمیم میگیریم از روی رود بپریم
یکی یکی این کارو میکنیم
ولی علی یه ذره شک داره که اگه بپره کجا فرود میاد، تو آب یا تو خشکی.
برا همینم میره اون ور پشت درختا قایم میشه.


این کارا فایده نداره باید بپری.....................


     بعد از اینکه علی هم پرید تصمیم گرفتیم تا بین دوتا درختای این ور و اون ور رود تیرول ببندیم (یعنی با طناب دو تا درختو به هم وصل کنیم.)

    من یهویی به ذهنم میرسه که ادامه طنابو بین دوتا درخت دیگه هم ببندیمو روش راه بریم (تو فیلم دیده بودم که برادران خارجیمون این کارو میکردن ) اولش همه یه جوری نگام کردن ولی......


ادامه در خواندن مطالب دیگر.........



 با اصرار من این کارو کردیم
اولش خیلی سخت بود ولی بعد از کلی جون کندن (ببخشید منظورم تلاش کردن بود) بالاخره تونستم حدود 1.5 متر رو طناب راه          برم واین باعث شد تا به این قضیه به طور جدی تری نگاه کنم وحالا فکرایی تو این کلم دارم که بعدا به مرور تو همین وبلاگ میزارمشون.


اینم منم در حال تلااااااااااااااش......


سیروس هم دوست داره شانسش رو امتحان کنه......... 


علی اکبر هم به ما می پیوندد..........


امیر هم میاد و ...............


البته همیشه هم نمیشه اون بالا بود
بعضی وقت ها هم باید این پایین رو تجربه کرد.....


    یه لحظه صبر کنید انگار اون طرفا یه خبریه :
بله مثله اینکه امیر یه فکرایی تو سرشه 
چه فکری خودتون ببینید
:)


اوه اوه اوضاع خیلی بی ریخته ، فکر کنم قراره یکی یه طوریش شه.....

کی؟


اوه نه سیروس.............
بهترین گزینه است.


قراره سیروس خیس شه
راه فرار هم وجود نداره
وقتی امیر تصمیمی رو بگیره دیگه
نمیشه منصرفش کرد.


سیروس هم داره از خودش دفاع می کنه....


امیر : "نه اینجوری فایده نداره باید یه سنگ پیدا کنم..."


بالاخره سیروس تونست از چنگ امیر نجات پیدا کنه...


البته در این راه هم صدماتی دید....
  

امیر بعد از ماموریت در حال استراحت و کمی آفتاب 
گرفتنه.......

بعد از همه ی این قضایا رفتیم سراغ غذا
تصمیم گرفتیم غذا رو جای دیگه صرف کنیم برای همین هم رفتیم روستای خانه میران در کوهپایه سفید خانی.....


بعد از اون همه ماجرا یه غذای گرم خیلی می چسبه.............


به به چه غذایی بشه.........
:)

ای بابا مثل اینکه این جنگ حالا حالا ها ادامه داره.....


سیروس به انتقام می اندیشد.......


دیگه فکر کنم وقت رفتن باشه بچه ها..





پایان

با تشکر از برو بچ گروه نومرز:
علی اکبر ، امیر ، سیروس ، محمدرضا (خودم)




برگرفته از وبلاگ گروه ایران اِسلَک:
http://iranslack.blogspot.com/

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر